شکست، هر آنچه که بود و هرآنچه که هست
و همه چیز تهی گشت از شور و شوق بودن
گاهی دلم تنگ میشود
برای خودم؛ برای تو
و برای زندگی زیبایی که داشتیم
اما افسوس
افسوس که چه راحت داشته هایمان، اندوخته مان بر باد رفت
در دمی نیست شد و رفت که رفت
کاش در زندگیمان ، عشقمان و بودنمان دکمه بازگشتی بود
و کاش زندگیمان مستحکمتر از آن بود که بود
و کاش میشد که این کاشایمان محقق گردد
چقدر خوبه که آدمها دو نفره باشند
یه جمع عاشقانه دو نفره
اما امان از وقتی که بدونی میون تو اون، همیشه یکی هست
کسی که کابوس تمام روز و شبهات شده
اهل همین کوچه بنبست کناری
که تو از پنجرهاش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجرهی باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی
من دلداده به آهی
نشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی
گنه از کیست؟
از آن پنجرهی باز؟
از آن لحظهی آغاز؟
از آن چشم ِ گنه کار؟
از آن لحظهی دیدار؟
کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب
تو را تنگ در آغوش بگیرم
دلتنگ گشته ام
برای خودم
برای تو
چراکه میدانم دیگر مال من نیستی
و اما امسال
عید امسال هم دیگر مثل هر سال نبود
گویی عید هم مثل من و تو تغییر کرده
و شاید هم نه...نمیدانم
من روزهاست که تغییر کرده ام
و تو ماه هاست
تغییر تو بازگشت به خود است
و من برای فرار از خویش
تو خسته شده ای از تغییر برای من
و من خسته شده ام از خود
اما در یک چیز مشترکیم
سکوت
سکوت مرز مشترک میان من و توست
تو در سکوت به کار خود مشغولی
و من در سکوت، سکوت کرده ام
نمیدانم پایانمان چیست
اما هرچه که باشد، هرچه که باشد
من بازهم سکون میکنم
چرا که دیگر مطمئن شده ام که ارزشها برایت تغییر یافته اند
چرا که مطمئن گشته ام تصمیمت با یازگشت است
اما هر چه که باشد برای من
بازهم سکوت است و سکوت و سکوت
چه بد است آنگاه که میفهمی
هیچ نبوده ای
آنهم درست در زمانی که
دیگران بوده اند
گاهی وقتها یه فکر و خیالهایی برات میشه کابوس
چیزایی که هیچوقت برات تمومی ندارن
چیزهایی که سرت رو به هر طرف میگردونی میبینیشون
فکر و خیالهایی که باعث میشن دنیا برات بشه جهنم
و درست در همین زمان ممیفهمی که هیچ راهی برای فرار نداری
و مجبوری باهمین فکر و خیالها روزت رو شب کنی و شبت رو روز