سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/5/28:: 11:32 صبح


گلکــــــم:

کاش میتوانستم فریاد کنم، فریاد

کاش میتوانستم با تمام توان فریاد کنم که تا میتوانی با من باش

با من باش که مبادا بعد از رفتم دلتنگت شوم

با من باش تا روزی که ....

اما نمیتوانم...نمیتوانم

چراکه  میترسم

میترسم که رفتنم تو را هم به نیستی بکشاند و نبودت گرداند

اما ایکاش

ایکاش میشد ...


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/5/24:: 12:43 صبح


یه روزی فکر میکردم که خوش بحال اونهایی که میدونند کی میمیرند

اما حالا میفهمم که این فکر چقدر اشتباهه

خیلی سخته که روزها و ماهها و بهتر بگم نمام لحظاتت رو در ترس و اضطراب بسر ببری

خیلی سخته که که حتی نتونی چشماتو برا چند لحظه ببندی ... تا مبادا دیگه نتونی بازشون کنی

خیلی سخته گلم

خیلی


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/5/14:: 11:24 صبح

گلکـــم

میدانم که هیچگاه این وبلاک را نخواهی خواند، پس به همین خاطر با خیالی آسوده اعتراف میکنم که چه کرده ام و نکرده ام


دیروز بعد از مدتها قول خود رو شکستم و عهدی رو که با تو داشتم نادیده گرفتم

دیروز بعد از مدتهای زیادی به آنجایی رفتم که سالها پیش برای اولین با در غروبی زیبا تو کادویی گرانبها را به من دادی

دیروز به مکانی رفتم که برای من و تو پر است از خاطرات زیبا

مکانی که در آنجا عشق را از نگاهت خواندم

مکانی که مایه آرامش من است

وقتی روزهای نوروز رو در بیمارستان بستری بودم، نیمه های شب با کلی التماس و خواهش میرفتم اونجا و ساعتی رو در اونجا مینشستم و با آرامشی عجیب برمی گشتم، اما پس از مدتی دیگه از آرامش خبری نبود و آرامش جای خودش رو به دلتنگی شدید داد

و این دلتنگی هر روز بیشتر از قبل شد و تو فهمیدی و خواستی که دیگه قدم به اونجا نذارم تا روزیکه باز هم با هم به اونجا بریم

اما میدونم که دیگه این امکان وجود ندارد واین آرزو هم مثل خیلی آرزوهای دیگه من خیال باطلی بیشتر نیست؛ اما قبول کردم و عهد بستم

اما دیروز.......

دیروز باز عهد خودمو شکستم

دیروز بالاخره بعد از مدتها حرف آخر زده شد

حرفی که تمام وجود رو سوزوند و لرزوند

حرفی که برام چیزی در بر نداشت جز غم و اندوه

بالاخره بعد از ماهها مشکلات زیاد دیروز عده ای ازم قطع امید کردن

دیروز بالاخره یه دوست قدیمی توی چشمام نگاه نکرد و سرشو پایین انداخت وآروم گفت::

میگن دیگه دارو جوابگو نیست، و احتمالا باید فکر پیوند باشی

آره گلم....

پیوند

پیوند ریه

ادامه داد که :

البته شاید، هنوز هم دارو میتونه کمکت کنه

آره راست میگفت

هنوز هم .....هنوز هم ....اما تا کی؟

تا کی میتونم خودمو گول بزنم؟

تا کی میتونم نقش یه آدم سالم رو بازی کنم؟

بهم میگن اگه روحیه خوبی داشته باشی میتونی بر بیماریت غلبه کنی

اما کدوم روحیه

کدوم ......

باید دلمو به چی خوش کنم؟؟ تو بگو گلم...به چی؟

اینروزا عادت کردم که خودمو با خاطرات سرگرم کنم ودلمو خوش کنم

پس گویا مجبورم از این به بعد هم با خاطره سالم بودن سر کنم و دلخوش بشم

حالا واقعا خدا رو شکر میکنم که کنارم نیستی تا ببینی که....

خوشحالم که نیستی گلم

چون اگر بودی نمیتونستم چیزی رو ازت پنهان کنم و حتی با شنیدن صدات همه چیز رو بهت میگفتم

بر خلاف میلم خوشحالم که نیستی

هر چند که واقعا اون لحطه آرزو کردم که تو در کنارم بودی و ....

اما این فقط یه آرزو بود

یه آرزو

مثل آرزوی خوش بودن

مثل آرزوی سالم بودن

مثل آرزوی برگشت زمان به سالها قبل

و مثل  آرزوی تو رو داشتن... برای همیشه



کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/5/5:: 3:27 عصر

 

گلکــــم:::

نیستی

و نمیدانم چه کنم با جای خالی تـــــو


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/5/2:: 11:48 عصر

اینروزها تک تک لحظه ایم پر است از انتظار و درد

روزهاست که دیگر تو در کنارم نیستی و تمام لحظه هایم پر شده از خاطره تو

کاش میدانستی گلکم

کاش میدانستی که چه زجر آور است لحظه های بی تو

اینروزها همه جا جای تو خالیست

بارها و بارها چشمانم خیره میشود به جای خال تو

و به هر چه که تو را میتوان در آن دید

سخت است بی تو بودن و بی تو زیست

و این حرف دل است، نه حرف ریا و ....

دلم تنگ است عزیزکم

دلم تنگ است


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/4/26:: 11:55 صبح

گلکم::

اینروزها علاوه بر یه دل پر درد قلب پر دردی هم دارم

و یه جسم پر از درد و مرض

حالم اصلا خوب نیست گلم

نفسم دیگه همراهیم نمیکنه، و قلبم دیگه پا به پام نمیاد

تپش قلب برام شده همیشگی و تنگی نفس.....خسته شدم گلم

دیگه خسته شدم از دکتر رفتن های پی در پی

و خسته ام از بستری شدن های مداوم

قلبم و ریه ام....بی وفا شدن گلم

انگار اونها هم مثل تو از بودن با من خسته شدن

بخدا باور کن دوست دارم زودتر برم از اینجا


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/3/22:: 9:32 صبح

نمیدونم جرا یکهو همه چیز بهم ریخت

تاره داشتم احساست میکردم، تاره داشتم با عشقت طنازی میکردم و تازه داشتم با عشقت به تمام دنیا فخر میفروختم اما نمیدونم چرا همه چیز بهم ریخت

بعد از چند روز تعطیلات، با ذوق و شوق زیادی برای دینت اومدم اما تو گل همیشگی من نبودی...نگاهت فرق داشت، گفتم حتما خسته ای ولی گفتم بذار ایمیل صبح بخیر رو بخونه تا کمی بهتر بشه ومنم اومدم تا جوابت رو بخونم...چند روزی بود که دیگه اون جوابهای تکراری صبح بخیر رو نمیدادی، نوشته هات بوی عشق میداد؛ با هزارتا امید و آرزو اومدم سراغ ایمیلم اما بجای کلام پر مهر ومحبت تنها چیزی که خودندم کلامی از جدایی بود..کلامی بود پر از تلخی

خواسته بودی که بدون اینکه دلیلش رو بپرسم تنهات بذارم..نوشته بودی میخوای برا یه مدت کوتاه تنها باشی اما از کلمات تلخت میشد فهمید که میخوای برای همیشه بری

شوکه شدم، دوباره خوندمش...ده بار بیشتر خوندمش اما متن همون بود

نمیدونستم باید چه کار کنم

وقتی بهت زنگ زدم قهمیدم که باید برم، پس رفتم

رفتم چون نمیخواستم بیش از این با مودنم آزارت یدم..تو 6 ساله که دای از دست من آزار میبینی و سکوت کردی

تو 6 سال که با همه چیز من کنار اومدی و حرفی نزدی

آره گلم...چون خواستی من رفتم و الان دقیقا 145 ساعت و 10 دقیقه ست که تو رفتی

و دقیقا 114 ساعت و 45 دقیقه ست که تو رو ندیدم

آره گلم..تو رفتی ومن در بدترین شرایط تنها موندم

در بدترین شرایط

امروز دلم بیشتر از هر وقته دیگه گرفته...امروز بازهم بهت ایمیل زدم و تو بازهم هم جوابی ندادی

تو دلم رو شکستی اما من هنوز هم با همون دل شکسته عاشقانه دوستت دارم

و دوباره تو رو بر میگردونم

مطمئنم

پس تو هم مطمئن باش



کلمات کلیدی :