از دست خودم خسته شده ام
از این حس و حالم، از حسادت هایم
و از کابوس های شبانه ام
خسته ام از آنچه که در درونم رو به مرگ است
حس تعلق ، حس مالکیت و حس زیبای ....
همه رو به مرگ است، و این خواست تو بود و چرایش را من نمیدانم
حس و حالت را درک میکنم، حال خرابت و تنهاییت را
حالا دیگر من هم همانند تو تنهایم
شاید اینگونه تو را بهتر درک کنم
میدانم که سالی، ماهی بعد با خواندن این نوشته میگویی تنها نیستم، آری من تنها نیستم، چرا که تو را دارم
اما تو تنهایی،
چرا که در تمام این سالها قاصر بوده ام از کمک ناچیزی
و حتی از القاء حس آرامشی به تو