نامه ای به عشق
معشوقه من سلام
روزهای بیشماری ست که نبودنت را تمام دنیا جار میزند
هر کجا که میروم یاد و نشانی از تو هست که مرا به خاطرات دور و نزدیک ببرد
دیگر خاطرات هم مراعات این قلب زخمی مرا نمیکند
خاطرات آرام آرام شروع میشود، با نقیبی پر خروش و چنان واضح که گویی اکنون در حال اتفاق افتادن است،
نمیدانم این را به فال نیک بگیرم یا از بخت و اقبال نامراد من است که اینچنین گشته، اما هر چه که هست دوری تو برای من درد است و زجر
روزهای بیشماری از نبودنت میگذرد، روزهایی که من تک تک ثانیه هایش را هم حساب کرده ام تا شاید به ثانیه موعودمان برسد و تو برگردی، اما این انتظار بیهوده ایست چرا که هر دوی ما خوب میدانیم که زمان تنهایی من و تو طولانی ست،
اینروزها دیگر حتی نفس کشیدن هم برایم سخت شده،انگار شعرهایم به جانم افتاده اند
یادت می آید روزی برایت سرودم
گلکم، در نبودت
تنی تب دار و زخمی
و قلبی پر شرر دارم
یادت می آید؟ آری میدانم که شاید بخاطر نداشته باشی
اما واقعیت این است که اینروزها تمام تنم آغوش تو را فریاد میزند و تنها تو را میخواد، و قلبم.... قلبم که اینروزها خودمختار گشته و لجوج، بخدا که دیگر این قلبم از من فرمانی نمیبرد، گاهی چنان کوبنده میزند که گویی میخواهد از محبس سینه ام بیرون رود و گاهی چنان آرام که گویی رو به خاموشی ست
تعارف که ندارم، واقعا نمیدانم چه زمانی میخواهد خاموش شود ، اما میدانم که الان زمان مناسبی برای خاموشی نیست، چرا که سوگند خورده ام تو را همراهی کنم و امیدوارم که این قلب پر شررم نیز همراهم گردد و آرام گیرد