ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 91/3/23:: 1:6 عصر


امروز جهارمین روزه که از بیمارستان مرخص شدم

جهارشنبه عصر با ماشین بیرون بودم که قلبم بشدت درد گرفت...خیلی به خودم پیچیدم...با کلی زور تونستم فقط خودم رو برسونم به بیمارستان، مجبور شدم بستری بشم،

ولی شنبه اومدم سر کار تا بتونم نزدیکت باشم

متاسفانه همه فهمیدن، همه بهم زنگ زدن جز تو

وقتی متوجه شدم که همه جریان بیماریم رو فهمیدن از یه طرف خیلی ناراحت شدم که تو نگران میشی واز یه طرف خوشحال بودم که شاید دوباره بهم نزدیک بشی اما هر دو پیش بینی هام غلط از آب در اومد، نه تو زنگ زدی و نه تو .....

میدونی گلم:

اگه بگم تا حالا بهت دروغ نگفتم این خودش میشه یه دروغ

آره تا حالا بهت دروغ گفتم...اما دروغی که نمیتونستم راستش رو بهت بگم

در تمام این سالها که تو در کنارم بودی و یا اون روزهایی که تو از من جدا بودی همیشه این عشق تو بود که باعث شد جلوی خیلی از مشکلاتم پیروز بشم

همیشه این عشق تو بود که باعث شد شاد باشم

هیچوقت بهت خیانت نکردم، هیچوقت نذاشتم کسی جای تو رو تو قلبم بگیره

آره گلم اما با همه اینها بازم در یک مورد بهت دروغ گفتم

یادته که شهریور پارسال رفـته بودم تهران؟

اونموقع بخاطر بیماریم بستری شده بودم و تو این رو فهمیدی

وقتی ازم پرسیدی که جواب آزمایشاتت چی شد؟ برای اولین بار و بخاطر اینکه ناراحتت نکنم گفتم مشکلی نیست، گفتند خوبه

اونموقع خوشحال شدم از اینکه بهت دروغ گفتم

حتی وقتی که دیماه بازهم برای تکرار آزمایشات رفتم بازهم بهت دروغ گفتم

اما اینجا راستش رو بهت میگم..

راست میگم چون میدونم که تو هیچوقت این وبلاگ رو نمیخونی

متاسفانه حال من خیلی وخیمتر از اون چیزیه که خودمو  و دیگران فکر میکردند، و من این رو وقتی توی عید بستری شدم فهمیدم

فهمیدم که....

بیخیالش عزیز دلم

گاهی خودم رو لعنت میکنم

با خودم میگم منی که وضعیت جسمیم اینطوره چرا اینقدر به تو نزدیک میشم که ممکنه فردا....

ولی واقعا نمیتونم ازت دل بکنم

واقعا نمیتونم

بخاطر دروغی هم که گفتم ازت معذرت میخوام عزیزم

شرمنده گلم

شرمنده


کلمات کلیدی :