نمیدونم جرا یکهو همه چیز بهم ریخت
تاره داشتم احساست میکردم، تاره داشتم با عشقت طنازی میکردم و تازه داشتم با عشقت به تمام دنیا فخر میفروختم اما نمیدونم چرا همه چیز بهم ریخت
بعد از چند روز تعطیلات، با ذوق و شوق زیادی برای دینت اومدم اما تو گل همیشگی من نبودی...نگاهت فرق داشت، گفتم حتما خسته ای ولی گفتم بذار ایمیل صبح بخیر رو بخونه تا کمی بهتر بشه ومنم اومدم تا جوابت رو بخونم...چند روزی بود که دیگه اون جوابهای تکراری صبح بخیر رو نمیدادی، نوشته هات بوی عشق میداد؛ با هزارتا امید و آرزو اومدم سراغ ایمیلم اما بجای کلام پر مهر ومحبت تنها چیزی که خودندم کلامی از جدایی بود..کلامی بود پر از تلخی
خواسته بودی که بدون اینکه دلیلش رو بپرسم تنهات بذارم..نوشته بودی میخوای برا یه مدت کوتاه تنها باشی اما از کلمات تلخت میشد فهمید که میخوای برای همیشه بری
شوکه شدم، دوباره خوندمش...ده بار بیشتر خوندمش اما متن همون بود
نمیدونستم باید چه کار کنم
وقتی بهت زنگ زدم قهمیدم که باید برم، پس رفتم
رفتم چون نمیخواستم بیش از این با مودنم آزارت یدم..تو 6 ساله که دای از دست من آزار میبینی و سکوت کردی
تو 6 سال که با همه چیز من کنار اومدی و حرفی نزدی
آره گلم...چون خواستی من رفتم و الان دقیقا 145 ساعت و 10 دقیقه ست که تو رفتی
و دقیقا 114 ساعت و 45 دقیقه ست که تو رو ندیدم
آره گلم..تو رفتی ومن در بدترین شرایط تنها موندم
در بدترین شرایط
امروز دلم بیشتر از هر وقته دیگه گرفته...امروز بازهم بهت ایمیل زدم و تو بازهم هم جوابی ندادی
تو دلم رو شکستی اما من هنوز هم با همون دل شکسته عاشقانه دوستت دارم
و دوباره تو رو بر میگردونم
مطمئنم
پس تو هم مطمئن باش