سالها پیش وقتی که تو از من گله مند بودی که چرا گاهی بهت نزدیک میشم و گاهی دور
و من اولین دروغم رو بهت گفتم
دورغی که شاید اغازگر دورغ های دیگه شد
دورغی که آغازگر دورغ هایی شد که تا 2 سال به تو گفتم اما بعد از اون دیگه نه
دروغی که تو بدون اطلاع از حقیقت و براساس حرف خودم سالهاست که از اون بر علیه خودم استفاده میکنی
و حقیقتی رو که سالهاست دوست دارم بهت بگم، اما همیشه سکوت کردم
سالها پیشدر جواب سئوالت گفتم:
من عادتم اینه و دهها حرف مزخرف دیگه
اما این دروغ بود
اون زمان نتونستم بهت بگم که سالهاست من به نوعی خودم رو مقصر بسیاری از مشکلات تو میدونم
اون زمان من به همیشه این حس رو داشتم که مزاحم خوشبختی تو هستم
وقتی کنارت بودم و شاد خوب بودم اما این حس بعد از رفتنت و در تنهایی هام آزارم میداد
این حس که تو میتونستی با یکی دیگه خوشبخت بشی
این حس که نکنه تو بخاطر من درهای خوشبختی رو به روی خودت بستی
آره گلکــــم
این حس همیشه و هر لحظه با من بود و گاهی چنان بر من غلبه میکرد که من تصمیم میگرفتم برای مدتی تنهات بذارم یا کم محلی کنم تا شاید تو هم به همین حس برسی
گاهی به این فکر میکردم که برای همیشه تنهات بزارم تا خوشبخت بشی
اما این غرور و خودخواهی و این قلب لعنتیم نمیذاشت
بعد از جند روز دوری، دلتنگت میشدم، دلتنگ خنده هات، شوخی هات و بحث کردن هات
بهمین دلیل بعد از چند روز دوباره با ذوق وشوق و دلتنگی برمیگشتم کنارت
ولی هیچوقت نتونستم این حسم رو برات توجیح کنم و اون دروغ رو بهت گفتم
و حالا هنوز هم که هنوزه بعد از گذشت 7 سال گاهی همون حرف رو مثل پتکی به سرم میکوبی
واقعا کاش میتونستم حقیقت رو بهت بگم
کاش میگفتم تا بفهمی اونقدرها هم که نشون میدادم آدم مزخرفی نبودم
کاش میگفتم تا یفهمی همون موقع هم واقعا دوستت داشتم
کاش میگفتم
اما نگفتم و بعدا هم نخواهم گفت
حرفات رو قبول میکنم و کنایه هات رو
اما نمیگم
کاش راهی بود